در کوفه شدم اسیر قوم اعدا غریبم
و بی کس و تنها
آه شکسته گشته عهد و پیمان میا به کوفه ای حسین جان
وا مسلما غریب کوفه
من خستم زدست این مردم صد رنگ به میهمان خود زنند سنگ
آه بیا که جان رسیده بر لب ذکرم
شده خلصنی یا رب
آه دارم من این زمزمه بر لب کوفه
میا به جان زینب
وا مسلما غریب کوفه
شرمندم ازین که گفتم که بیایی اینک زتو خواهم نیایی
آه این مردمان وفا ندارند این
کوفیان حیا ندارند
آه بر سر من آتش بریزند چون ترسی از خدا ندارند
وا مسلما غریب کوفه
در ایندم نوای من حسین حسین است نگاه
من سوی حسین است
آه من که ز جانبت سفیرم به دست ظالمان اسیرم
آه به کوفیان مهمانم امّا مثل تو تشنه لب بمیرم
وا مسلما غریب کوفه
کلمات کلیدی: