عباس من آب آورم پشت
وپناه لشکرم
ای ساقی لب تشنگان اباالفضل
تویی علمدار جوان اباالفضل
ابوفاضل تویی دارو ندار من همه عشقـم
نگـار من بهار من
ببین با رفتنت ای جان جانان ز
کف رفته همه صبر و قرار من
فخر سپاه من تویی پشت
و پناه من تویی
تویی بـرادر را امان ابالفضل
ای ساقی لب تشنگان ابالفضل
ابوفاضل تویی سردار خوش قامت به
خیمـه کـودکـان باشند بی تابت
برادر جان نمـانـده بهر مـن طاقت برم
تا خیمه گه این جسم بی جانت
افتاده ای روی زمین ای
تک یل ام البنین
من گشته ام قامت کمان ابالفضل
ای ساقی لـب تشنگان ابالفضل
بدون تو شدم من بی کس و یاور سر
جسمت رسیده از جنان مادر
بـگـو بـا من قـرار سینه خـواهر کجا
گشته جدا دست تو از پیکر
دستت جدا از پیکرت پشتش
شکست برادرت
ناله زدی ادرک اخاک ابالفضل
ای ساقی لب تشنگان ابالفضل
ملائک در غم تو دیده گریانند نـبـی
و حیـدر و زهرا پریشانند
جـراحات تـنت آنقدر بسیارند زمین و
آسمان زین داغ خونبارند
دستت شده از تن جدا
گردد سرت بر نیزه ها
من ماندم و این دشمنان ابالفضل
ای سـاقـی لب تشنگان ابالفضل
کنار علقمه غوغا شده برپا امـان
و نـاله و صد آه و واویلا
زضرب آن عمود آهن اعدا فتاده
بر زمین از روی زین سقا
جسم تو در خون غوطه ور
گفتی مرا خیمه مبر
در انتظارت کودکان ابالفضل
ای ساقی لب تشنگان ابالفضل
کلمات کلیدی: