قرار دل من همه حاصل من
نیامد زمیدان ابـوفـاضل من
دو دستت بریده شدم قد
خمیده
ابوفاضل من
ابوفـاضل تویی دار و ندار من همه
عشقم نگـار مـن بهـار من
ببین باغم ز داغ تو خزان گشته ز
بعد رفتنت کارم فغـان گشته
ابـوفـاضل نگـر بر حال زار من ز
کف رفته همه صبر و قرار من
ببین من غمینم چه زار وحزینم
چگونه تو را من ازین پس نبینم
تویی تکسوارم نگر حال زارم
ابوفاضل من
برادر جان چرا اینک تو بی تابـی نمـانده
در میـان خیمـه هـا آبـی
تـو دادی وعـده آبـی بـه طفـلانم چه
گـویم پـاسـخ آنـها نمی دانم
چو اسبت سوی خیمه بی سوار آمد همه
گـفتند عمـو دیگـر نـمی آید
تو و مشک بی آب من و طفل بی تاب
رقیه بگوید چه شد وعده آب
همه تشنه کامند به دنبال آبند
ابوفاضل من
کجـا رفـتی علمـدارم مـه تابان نمی آید صدایت دیگر از میدان
تو که رفتی حسینم شد تک و تنها سـر بـالـیـنـت آمـد مـادرم زهرا
کجا رفتی ابالفضل ای برادرجان نمی خواهند دگر آبی ز تو طفلان
من و غصه و
غم همه غرق ماتم
ز
داغت برادر شده قامتم خم
تویی
یار زینب علمدار زینب
ابوفاضل من
روانه سوی کوفه با سـرت گردم چه شرمنده به پیش مادرت
گردم
نمی دانم چه گویم کر گه پرسد او چه شد عباس من زینب حسینت کو
چو می گردم اسیر آندم کجایی تو فـتـاده روی خـاک کـربـلایی تو
چه شد پیکر
تو منم خواهر تو
چگونه
ببینم به نیزه سر تو
تو
ماه منیری به عالم امیری
ابوفاضل من
کلمات کلیدی: