حسین من
نگار من تویی دار و ندار من
ببین بـا
رفتنت جـانا خزان گشته بهار من
ز داغت می رود از کف همه صبر و قرار من
نمایم
ناله و زاری برایت ای حسین من
حسینا وا حسینا
بیا یک دم
کنار من ببین من زارو نالانم
بیا بنشین برادر جان نگـر حـال پریشانم
امانت
دارم از مادر برایت کهنه پیراهن
بیا تا زینبت بوسد گلویت ای حسین من
حسینا وا حسینا
بـرادر کـو
علی اکبر چه شد عون و چه شد جعفر
چه شد عبداله
و قاسم کجـا گـشـتـه علـی اصغر
کنارعلقمه
دیدی تـن عبـاس آب آور
نمانده
یاور و یاری برایت ای حسین من
حسینا وا حسینا
چه گویم
با که گویم من از آن صحنه که دیدم من
چو من در
خیمه گه بودم صدایـت را شنـیـدم من
خودم از
روی تل دیدم بـه روی سیـنـه ات دشمن
بـریـده بـود
و بـا خنـجر گلـویت ای حـسیـن من
حسینا وا حسینا
کلمات کلیدی:
رسیده لحظه آخر برادر بیا تا گیرمت در بر برادر
مهلا مهلا یابن الزهرا یابن الزهرا مهلا مهلا
برادر جان بیـا یـکدم کنـار زینـبـت بنشین پریشان
گشتم و مضطر دو چشمان ترم را بین
منی که هر کجا بودم همیشه همرهت اینک شده
وقت وداع ما از این رو من شدم غمگین
بیا یکدم کنارمن برادر نگر بر حال زار من برادر
مهلا مهلا یابن الزهرا یابن الزهرا مهلا مهلا
برادر کوفیانی که برایت نامه ها دادند چرا
تنهائی و آنها کنون خوشحال و دلشادند
مگر اینان نمی گفتند که ما جمله مسلمانیم بـبـین
مـزد رسـالت را چـگـونه بـر نبی دادند
زجور دشمن کافر برادر شدی بی یار و بی یاور برادر
مهلا مهلا یابن الزهرا یابن الزهرا مهلا مهلا
منم زینب همـانـیکه بدیـدم داغ پیغمـبـر پس
از مادر شدم تنها انیس و مونس حیدر
حسن را پاره پاره شد جگر از کینه اعدا بدیدم
جسم بی جانش فتاده بود و در بستر
به هر جا همدمم بودی برادر تسلای غمم بودی برادر
مهلا مهلا یابن الزهرا یابن الزهرا مهلا مهلا
بگو بامن برادرجان چه شد قاسم چه شد اکبر بگو
با خواهرت جانا کجا گشته علی اصغر
بـرادر یـاورانت کـو حبـیـب مهـربـانت کـو چه شد عون و چه شد جعفر چه شد عباس آب
آور
منم زینب منم زینب برادر رسیده جان من برلب برادر
مهلا مهلا یابن الزهرا یابن الزهرا مهلا مهلا
برادر یک نظر اینک به حال خواهرت بنما رسیـده
لحظه آخـر نظـر بـر زینبت بنما
کمی آهسته تر جـانـا وصیت دارم از مادر بگیر
این کهنه پراهن و آنرا بر تنت بنما
سفارش دارم از مادر برادر تو را بوسه زنم حنجر برادر
مهلا مهلا یابن الزهرا یابن الزهرا مهلا مهلا
کلمات کلیدی:
مولای من مولای من
مولای من یا حیدر
همه قرار زینب دار و ندار زینب در خون نشسته
ز تیغ ابن ملجم پناه کل عالم فرقش شکسته
میاد کنار مولا زسوی جنت زهرا با حال خسته
اومده استقبالش تاکه ببینه حالش پهلو شکسته
داغ مدینه تازه شد
یه بار دیگر
شیعه بزن بر سینه در
عزای حیدر
مولای من مولای من
مولای من یا حیدر
جن و بشر از این غم به پا نموده ماتم با حال محزون
زینب زار و مضطر نشسته پیش بستر با چشم گریون
حسن اسیر غمها حسین نشسته تنها قلب پر از خون
ماتم گرفته عباس با دلی پر از احساس حال پریشون
زینب گرفته ماتم
درکنار بستر
شیعه بزن بر سینه در
عزای حیدر
مولای من مولای من
مولای من یا حیدر
چشم یتیما گریون در فراق باباشون دائم می بارن
آخه دیگه از امشب حسن حسین و زینب بابا ندارن
کنج خرابه فقیرا در انتظار مولا دل بی قرارن
تا که بیاد اون آقا بیاره نون و خرما چشم انتظارن
کوفه زداغ مولا شد
شبیه محشر
شیعه بزن بر سینه در
عزای حیدر
مولای من مولای من
مولای من یا حیدر
جسم علی بر تابوت میره به سوی لاهوت بر روی شونه
تاکه نفهمه دشمن کجاشده اون مدفن میره شبونه
شام غریبون امشب میگیره بی بی زینب در کنج خونه
دیگه بهارش رفته دارو ندارش رفته باغش خزونه
رخت عزا بر تن
کرد زینب غم پرور
شیعه بزن بر سینه در
عزای حیدر
مولای من مولای من
مولای من یا حیدر
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
وای محراب و مسجد
زین عزا در غم نشسته
وای فرق
امیرالمومنین حیدر شکسته
گوید نور دو دیده وقت رفتن رسیده مولا در خون تپیده
علی مرتضی امشب به
دل شوق سفر دارد
برای دیدن محبوب خود
چشمان تر دارد
شده راحت ز دست مردم
کوفه دگر مولا
هنوز از داغ زهرایش
به دل خون جگر دارد
وای کوفه ز داغ
مرتضی ماتم سرا شد
وای عرش خدا هم
یکسره غرق عزا شد
دل از دنیا بریده وقت رفتن رسیده مولا در خون تپیده
به محراب دعاامشب
دگر مولا نمی آید
فقیران را دگر آذوقه
و خرما نمی آید
چنان شمشیر زهرآلود
بر حیدر اثر کرده
نفس با راحتی از سینه
اش بالا نمی آید
وای کوفه خداوندا
دگرمولا ندارد
وای ناله بزن زینب
دگر بابا ندارد
قد زینب خمیده وقت رفتن رسیده مولا در خون تپیده
شده خاموش صدای
خواندن قرآن آن دلبر
ندای قد قتل آمد ز
سوی حضرت داور
دگر با چاه کوفه او
غم دل را نمی گوید
شده راحت علی از
دیدن دیوار و از آن در
وای آمد به استقبال
او با حال خسته
وای یک مادر قامت
کمان پهلو شکسته
آمد یار شهیده وقت رفتن رسیده مولا در خون تپیده
فضای خانه مولا پر
از اندوه و پر درده
شده وقت عزا زینب به
تن رخت سیه کرده
حسن مشغول غسل مرتضی
با دیده گریان
برای بردن بابا حسین
تابوت آورده
وای تابوت مولا می
رود بر روی شانه
وای همچون عزیزش می
رود آنهم شبانه
زینب شادی ندیده وقت رفتن رسیده مولا در خون تپیده
کلمات کلیدی: